۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۷

آنرا که بر زبان صفت روی او رود
در هر سخن ز خود رود اما نکر رود

تا عود جان نسوخت به چشمم وطن نساخت
آری پری به خانه مردم بر رود

مرگ خیال عارض او بگذرد به چشم
آن لحظه آب دولت عاشق بجو رود

منشین چو خال بر لب شیرینش ای مگس
نرسم ز لطف پای تو آنجا فرو رود

عمری بیاد رفته همان به که بی لبش
همچون حباب در برجام و سبو رود

کحل الجواهر از نظر افتد مرا چو اشک
در چشم درفشان اگر آن خاک کر رود

سیل سرشک برد بکویت کمال را
هر جا رود گدای تو با آبرو رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.