۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۶

یار نزدیک آمد و از خویش ما را دور ساخت
پرتو نور تجلی سایه ها را نور ساخت

ذره را گفتم تو خاکی این چه نام و شهرت است
گفت عشق آفتابم اینچنین مشهور ساخت

ظاهر و پنهان از آن کز دهان و چشم خویش
گه چو نرگس مست و گه چون غنچه ام مستور ساخت

عقل گفتا خان و مانت باز ویران کرد عشق
گفتم ای نادان چه ویران این زمان معمور ساخت

ناز دل جوید کباب از دیده گریان شراب
چشم را سر مست کرد و غمزه را مخمور ساخت

ساخت از ب شربنی بهر شفای خستگان
طرفه شربت کآرزویش تازه را رنجور ساخت

شمع مجلس بود دور از روی او گوئی کمال
کر نخستش سوخت از نزدیک و آخر دور ساخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.