۲۹۵ بار خوانده شده
هر نیر که بر سینه ام آن فتنه گر انداخت
دل شهل گرفت آن همه چون بر سپر انداخت
دلخته نشد عاشق از آن نیر و نیازرد
دلخته از آن شد که به روز دگر انداخت
زآن نیر که انداخت کسی دور به دعوی
ما را ز خود آن شوخ از آن دورتر انداخت
باز آمد و بر نیر دگر چشم دگر دوخت
هر صید که آن غمزه به تیر نظر انداخت
تا مرغ چرا بست پر خویش بر آن تیر
مرغ دلم از حسرت آن بال و پر انداخت
عاشق به دو صد زخم چو قانع نشد از یار
یک نیر چه باشد سوی باران اگر انداخت
نبرت به دل ریش کمال آمد و گم شد
خواهی که شود بافته باید دگر انداخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
دل شهل گرفت آن همه چون بر سپر انداخت
دلخته نشد عاشق از آن نیر و نیازرد
دلخته از آن شد که به روز دگر انداخت
زآن نیر که انداخت کسی دور به دعوی
ما را ز خود آن شوخ از آن دورتر انداخت
باز آمد و بر نیر دگر چشم دگر دوخت
هر صید که آن غمزه به تیر نظر انداخت
تا مرغ چرا بست پر خویش بر آن تیر
مرغ دلم از حسرت آن بال و پر انداخت
عاشق به دو صد زخم چو قانع نشد از یار
یک نیر چه باشد سوی باران اگر انداخت
نبرت به دل ریش کمال آمد و گم شد
خواهی که شود بافته باید دگر انداخت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.