۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۷

مرد عشق تو به غم همدرد است
دردمند تو بلا پرورد است

هر که از درد و رنگی دارد
اشک او سرخ و رخ او زرد است

بیخیر میفتد آتش خواب است
درد و غم می خورد اینش خورد است

دردمندان به دو رخ پاک کنند
کف پا کز ره ن گرد است

هست با درد تو هر فردی را
عالمی کز همه عالم فرداست

عشق، بیدرد سری گرم نکرد
شمع تا سوز ندارد سرد است

چون براند سخن از درد کمال
هر که مردست بگوید مرداست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.