۲۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۱

گر کشندم به غمزه چشمانت
نیست ک دین عشق تاوانت

بر دلم آمدست تیر تو حیف
که جراحت کشید پیکانت

به آب حیات تر نکنند
تشنگان چه زنخدانت

سرو اگر در چمن کشد میدان
نیست در حسن مرد میدانت

طعنه بر گل زدی به صد گلبانگ
گر بدیدن هزار دستانت

آب تو آفریده اند از جان
آفرین خدای بر جانت

زاهد انگشت میگزد چو کمال
گر چه شیرین لبست و دندانت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.