۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۴

شادی نیافت هر که غم دلبری نداشت
در سر هوای مهر پری گستری نداشت

در حیرتم زآدمینی که به عمر خویش
سودای عشق روی پر پیکری نداشت

با ما سری به وصل در آور که گیسویت
در پا از آن فتاد که با ما سری نداشت

چون باد رفت کشتی عمرم بر آب چشم
اگر چه ثقیل بود ولی لنگری نداشت

و دل در سواد زلف تو گم کرد راه عقل
شب بود و او غریب مگر رهبری نداشت

از هر جهت کمال به سوی تو کرد روی
زیرا که چشم مرحمت از دیگری نداشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.