۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۴

زلف معشوق سرکش افتادست
عاشقان را به آن خوش افتادست

میکشم دامتش اگرچه بلاست
عاشق او بلاکش افتادست

دل به نکه رخ دل افروزان
چون کبابی بر آتش افتادست

دیده را از نظاره سیری نیست
لوح خوبی نقش افتادست

زلفت از باده و رشته جانم
از هوا در کشاکش افتادست

فئ زلف تو راست نتوان خواند
که سوادی مشوش افتادست

آدمیت مجر ز بار کمال
کان جفا جو پریوش افتادست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.