۲۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۲

دوستان بار من و دلبر و دلدار من اوست
من دگر دوست ندارم بجز این مونس دوست

فکر بسیار چه حاجت در رخش چون دیدم
گر بازم سر و گر نیز نظر هر دو نکوست

خوانده قصه طوبی که برآمده ز بهشت
طوبی آن قامت دلجوی و بهشت آن سر کوست

همچو زلفش به سلاسل نتوان داشت نگاه
هرکه را سلسله جنبان دل آن سلسله موست

بار جاده کشیدی همه وقتی دوشم
در سر اکنون می و بر دوش من این بار سبوست

بسکه در بای کشان کرد سر مسکینان
زلف مشکینش ازین شرم سر افکنده فروست

زاهدم گفت نشد عاقل و هشیار کمال
هرکه هشیارتر است از همه دیوانه تر اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.