۲۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۷

دلم بدان که تو میخوانیش غلام خوش است
که نام بندگی اینها برای نام خوش است

همیشه خواهم و پیوسته داغ بند گیت
که پادشاهی و دولت على الدوام خوش است

دگر به زلف تو خواهم ز جور غمزه گریخت
که دور فتنه توجه به سوی شام خوش است

خوش آمدست نشستن به زلف و حال ترا
بر همیشه مردم صیاد را به دام خوش است

به دور حسن رخت بایدم از آن لب کام
چو در اوان گل و لاله نقل و جام خوش است

خوش است از تو سلامی مرا در آخر عمر
چو نامه رفت با تمام و السلام خوش است

کمال حال دل و زلف تو خوش و بد گفت
که لف و نشر مشوش درین مقام خوش است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.