۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۳

دل سختت به سندان سخت بارست
دهانت را میان بس راز دارست

به آن خاک قدم جان همنشین است
به آن چاه ذقن دل یار غارست

ز بار جور و بار غم نترسم
من و آن آستان چندانکه بارست

چو بر گل میخرامی پا نگه دار
که گل را بیشتر زحمت ز خارست

به طاق ابروان در رشته کاریست
سر زلفت ولی رخ ساده کارست

که بست آن نقش عارض آفرین باد
که آب دست در وی آشکارست

کمال از گفته خود هرچه داری
تخلص های تو بس آبدارست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.