۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۰

دل ز دستم به طلبکاری یاری رفتست
دیر خواهد به من آمد و به کاری رفتست

هر قراری که به دل دارم ازو خواهد رفت
که به دلدارم ازین گونه فراری رفتست

رفت در کوی تو صد جان گرفتار به باد
تا به باد از گره زلف تو تاری رفتست

با خیال خط مشکین دهن تنگ توأم
کی شود دیده چو در دیده غباری رفتست

هر کجا زلف کشان رفت برای گفتند
گنج رشت برین راه که باری رفتست

همه را کشت بزاری و پس از خاک شدن
نشنیدیم که من را به مزاری رفتست

اگر از ضعف نیارد بر او رفت کمال
بر درش هر سحری ناله زاری رفتست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.