۲۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۹

دل زان نست و دیده بدینم نزاع نیست
اینست که آن دو پیش تو چندان متاع نیست

کی بابم از دهان تو ز آن لب نشان که هیچ
بر سر غیب جان مرا اطلاع نیست

بی بوی صحبت تو مریض فراق را
گر نکهت گل است ازو جز صداع نیست

عاشق چو عندلیب به بوی گل است مست
جوش و خروش اوز شراب و سماع نیست

نیکو فتاده اند به هم آن رخ و جبین
خورشید و ماه را به ازین اجتماع نیست

چشم تو هر که دید ز جان بایدش برید
چون گوشه ای گزید به از انقطاع نیست

ملک وصال بأیدت از سر گذر کمال
خلعت به لشکری نرسد تا شجاع نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.