۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰

در سینه مرا غیر تو همخانه کسی نیست
ور هست برون از دل دیوانه کسی نیست

دل از چه به تنگست زاغیار که امروز
جز بار درین منزل ویرانه کسی نیست

در دیده تونی مردمک آن رخ ز که پوشی
در خانه چو از مردم بیگانه کسی نیست

این جرم که عاشق ز نو خرسند به سوزی است
شمع چه گریم چو پروانه کسی نیست

زلفت به در دل چه نشسته ست چو دل رفت
این حلقه زدن چیست چو در خانه کسی نیست

تا چشم تو بر گوشه نشینان نظری کرد
در صومعه بی نعرۂ مستانه کسی نیست

می نوش کمال از لب ساقی که درین دور
مستی چو نو بی ساغر و پیمانه کسی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.