۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۹

در سر زنجیر زلف او دل دیوانه رفت
نکته زان لب شنید و جانب میخانه رفت

سرگذشتی گفتم از دل آتش جان شعله زد
گرم شد هنگامه خوابم بر سر افسانه رفت

آگه از سوز دل ما دل فروزانند و بس
شمع داند آنچه شبها بر سر پروانه رفت

بر خورد یک روز دانم عاشق از کشت مراد
اینچنین کز اشک او در خاک چندین دانه رفت

در دل ریشم خیال آن در زلف پیچ پیچ
راست مار گنج را ماند که در ویرانه رفت

جای تاریک است زلفت بی شعاع آینه
کس نمی بارد بر آن راه چو مو جز شانه رفت

برد دست آویز جان و سر چو رفت آنجا کمال
عاشق درویش هرجا رفت درویشانه رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.