۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۹

خطت سبز و لبت مشک و گلاب است
دهانت ذره رویت آفتاب است

تو گنج حسن و بس خانه دل
که از شوق چنین گنجی خراب است

دل من بی به روی تو سوزان
چو کتان از وجود ماهتاب است

شبی کان آستان بالین من نیست
چه جای بستر و چه جای خواب است

برو ناصح مترسان از عذابم
که دیدار تو ما را خود عذاب است

بحمد الله ندارم دامن تر
اگر بر خرقهام داغ شراب است

کمال آن خاک در از گریه تر ساز
که در باران امید فتح آب است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.