۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹

بی توقف من از این شهر به در خواهم رفت
ر بی تردد ز پی بار به سر خواهم رفت

بارها بار گران بر دل و جان بر کف دست
رفته ام از پی مقصود و دگر خواهم رفت

ای عزیزان که ندارید سر همراهی
به اجازت که هم اکنون به سفر خواهم رفت

با وجود تن بیمار و گرانباری عشق
صبحدم در عقب باد سحر خواهم رفت

تا کنم دیده غمدیده به رویش روشن
پیش آن شمع دل اهل نظر خواهم رفت

بوی جمعیت از آن راهگذر می آید
من بدان بوی بر آن راهگذر خواهم رفت

ناز مین بوس در شاه جهان دریابم
اندر این ره چو فلک زیر و زبر خواهم رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.