۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳

به کویت دل غلام خانه زادست
چو سر بر در نهد مقبل نهادست

رقیب آزادگان را معتقد نیست
که نادرویش اندک اعتقادست

زند لافی به آن رخ ماه شب گرد
نداند کز پیاده رخ زیادست

گر از روی زمین روید غم و درد
دل عاشق به روی دوست شادست

نه تنها دل در آن کویست مسکین
که هرجا هست مسکین نامرادست

فراموشت کنم گفتی بزودی
مرا از دیر باز این نکته بادست

کمال از وعده وصلت بتر سوخت
که جانش آتش و عهد تو بادست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.