۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱

بر دو رخ من در جوی خون که روانست
از تو مرا سرخ رونی در جهان است

نیست کسی در پناه عشق تو ما را
درد تو با جان و دل وظیفه رسان است

روز و شبم سوز وکش چو شمع که عاشق
سوخته این مراد و کشته آن است

بر قدمش سر همی نه ای دل و میرو
تا نکنی پی غلط که راه همان است

جز غم روی نو بر دلم ز ضعیفی
ا گر همه برگ گل است بار گران است

دیده بر آن پای سودنم نگذارند
باری ازین سود دوست را چه زیان است

کیست کمال این که با تو در سخن آید
جنس سخن های تونه حد زبان است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.