۲۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۸

باز عقلم برد از سر کاکل مشکین دوست
بست بر دل بند دیگر کا کل مشکین دوست

در دلاویژی و دلبندی سر یک موی نیست
از کمند زلف کمتر کاکل مشکین دوست

گر نه شمشادست کز باد صبا در تاب رفت
از چه پیچد بر صنوبر کاکل مشکین دوست

چون قبای غنچه و پیراهن گل بر تنش
کرده پوششها معطر کاکل مشکین دوست

همچو خونریزی که از قتل خطا گردد خجل
شد ز خون عاشقان ثر کاکل مشکین دوست

تا بود عمر درازش می کند گم شانه را
در میان مشک و عنبر کا کل مشکین دوست

نیست لعلی و دری زین گفته نازکتر کمال
گر بیندی زیوری بر کاکل مشکین دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.