۳۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱

ای ابتدای دردت هر درد را نهایت
عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غایت

ذوق عذاب تا کی بیگانه را چشانی
از رحمت تو ما را هست این قدر شکایت

در ماجرای عشقت علم و عمل نگنجد
آنجا که نه تست چه جای این حکایت

در پیش دانش تو چون طفل راه نادان
پیران با کرامت مردان با ولایت

که تو نی نبی را معلوم و نی ولی را
معلوم این قدر شد از جبرئیل و آیت

گر دفتر حدیثم پرخون دل نبودی
این گفته ها نکردی در هر دلی سرایت

دانی کمال چون رست از تیره روزگاران
سر بر زد آفتابی از مشرق عنایت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.