۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴

آه که از حال من یب ندانست
مردم و درد دلم طبیب ندانست

گل مگر این بی وفانی از پی آن کرد
کز دل مجروح عندلیب ندانست

عقل ز هر کسی که ماجرای تو پرسید
هیچ کس این قصه عجیب ندانست

تا دل آواره در کمند تو افتاد
هیچ کس احوال آن غریب ندانست

خلق چه داند مراد خاطر ما را
کام محبان بجز حبیب ندانست

دوش بر آن در چه عیشها که نمودم
با سگ کویش که آن رقیب ندانست

هم به مرادی رسد کمال که کس را
از کرم دوست بی نصیب ندانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.