۳۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲

دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را
به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را

ز چندان تیر کز شوخی ز مژگان بر تراشیدی
یکی بر جان من افکن چه خواهی کرد چندین را

سر زلف ترا در چین بدین صورت رخ نگین
چرا پر می کشد چندین مصور صورت چین را

ز زحمت هایخود شرمنده آن استانم من
که از بیمار دردسر بود پیوسته بالین را

به تسخیر خیال آن پری پیکر شب هجران
دو چشم در فشان من فرو ریزند پروین را

میان گریه های تلخ در دل نگذرانیمش
که نتوان بگذرانیدن به تلخی جان شیرین را

کمال از هر مژه اشکت مگر همرنگ سلمان شد
که از اشعار مردم برد معنی های رنگین را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.