۳۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰

دلم رفته و گم شد در آن کو مرا
توان یافت گر اوست دلجو مرا

صبا آمد و رفت عقلم به باد
ز زلف که آورد این بو مرا

رقیبش بدم گفت و دانست راست
دریغا ندانست نیکو مرا

مرا عاقبت خواهد آن غمزه کشت
چنین گر نباشد بکش گو مرا

میفکن دگر کشتن من به هجر
که بسیار شد منت او مرا

چو با من نخواهد که بویش رسد
چرا زنده دارد به این بو مرا

کمین بنده ماست گفتی کمال
کم است این قدر بیش ازین گو مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.