۳۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷

ای روشنی از روی تو چشم نگران را
این روشنی چشم مبادا دگر آنرا

یا حسن تو و ناز تو سوزی و نیازی
جان نگران را دل صاحب نظران را

زاهد ز تو پوشد نظر و عقل فروشد
آن بی خبران را نگر این بی بصران را

از پیش من آن جان جهان را گذرانید
تا خوش گذرانیم جهان گذران را

جان از سر کوی تو ندارد سر پرواز
مرغی که چمن یافت نجوید طیران را

گفتم بحق آن دل سنگین که وفایی
وقعی نبود پیش تو سوگند گران را

بنما بکمال آن لب و خون خوردن او بین
کآن باده حلال است چنین نقل خوران را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.