۲۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۳

چنان افتاده‌ام از کار، بهر لاله رخساری
که غیر از دیدن رویش نمی‌آید ز من کاری

فضای سینه را چندان که می‌جویم، نمی‌یابم
ز یاران به دل نزدیک، غیر از ناوکش یاری

نگاهی داشت هر سو گرم، ساقی دوش در مجلس
نمی‌دانم که آتش در که زد، من سوختم باری

ز زلف یار نتوانم بریدن دل به آسانی
که بر وی عمرها شد بسته دارم دل به هر تاری

ز شیخ و برهمن ناید طریق عشق ورزیدن
یکی مشغول تسبیحی، یکی در بند زناّری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.