۲۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۷

سرم شد باز گرم از مژده بیجای سودایی
به غم دل را بشارت ده، که عاشق می‌شوم جایی

چرا جام محبت نشکند عهد لب مستان؟
که آمد لای کش دیوانه میخانه پیمایی

به دیگر باره رسوایی، بشارت روح مجنون را
که آمد با محبت تازه پیمان کرده رسوایی

دو چشمم ماند قدسی بر سر هر ره چو نقش پا
که گردد آبروی چشم من، خاک کف پایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.