۲۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۶

بهار رفت و نچیدم گل از بر رویی
گذشت عید و ندیدم هلال ابرویی

گشاده‌روی به هر در شدم چو آینه، لیک
چو پشت آینه از کس نیافتم رویی

از آن مقید ضعفم که در ضعیفیها
ز خویش در غلط افتم به تار گیسویی

جفا کشیدن فرهاد اگر قبولت نیست
به بیستون رو و دریاب دست و بازویی

نیم به رشک ز سامان غنچه، چون من هم
چو لاله دارم از اسباب داغ، پهلویی

ز ضعف، بر دل مجروح خود گران شده‌ام
چنان که خشک شود بر جراحتی، مویی

هلاک مشرب آن بیدلم که چون قدسی
نمی‌کشد به بهشتش دل از سر کویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.