۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۹

عاشقی، بر بستر آسودگی پهلو منه
تکیه زن بر شعله در گلخن، به گلشن رو منه

زهر اگر بر لب نهی، چون می بنوش و دم مزن
تیغ اگر بر سر نهی، سر بر سر زانو منه

بر میان زنار جز از زلف ترسایان مبند
طوق بر گردن به غیر از حلقه گیسو منه

کی خبر دارد ز ذوق عاشقی آن کس که گفت
دل به پیچ و تاب زلف و عشوه ابرو منه

عشق اگر خواهی دلا خون خور نهان و دم مزن
همچو قدسی داستانی بر سر هر کو منه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.