۲۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۲

چو درد عشق تو کرد آشنای خویشتنم
غمت چرا نخورد غم برای خویشتنم

دلم چه یافته در کوچه پریشانی؟
که می‌برد همه عمر از قفای خویشتنم

مرا کرشمه دیگر فریب داد ای گل
به رنگ و بو نرود دل ز جای خویشتنم

چو دل که قطره خون است و خون خورد دایم
یکی شدم به غم و خود غذای خویشتنم

ز بس که کرد علاج و نداشت سود مرا
طبیب کرد خجل از دوای خویشتنم

ز عشق، گرد جنون نیست بر جبین دلم
که کرد چشم خرد، توتیای خویشتنم

به من ز دوستی‌ات شد جهان چنان دشمن
که در هراس ز بند قبای خویشتنم

شده‌ست پی سپر راه عشق تا پایم
بود چو نقش قدم، رخ به پای خویشتنم

برای گشت چمن مضطرب نیم چو نسیم
چو شعله رقص‌کنان در هوای خویشتنم

نیم به عیب کس از عیب خویشتن مشغول
تمام خارم و مخصوص پای خویشتنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.