۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۱

زبان گداختم و راز عشق سر کردم
فتیله را چو فکندم، چراغ برکردم

یکی‌ست چشم و قدم در رهش، وگرنه چرا
شکستم آبله پای و دیده تر کردم؟

غم ندامت مرغ چمن ز من پرسید
که عمر در سر افغان بی‌اثر کردم

به دل جفای تو چندان که بیشتر دیدم
به سینه مهر و وفای تو بیشتر کردم

نظر به روی گل و لاله‌ام دریغ آید
ز دیده‌ای که به روی بتان نظر کردم

کباب سوخته قدسی نمی‌دهد خوناب
علاج خون دل از آتش جگر کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.