۲۶۳ بار خوانده شده
به آشنایی چشم تو ناتوان شدهام
چو مو ضعیف ز سودای آن میان شدهام
خلیده در خم زلف تو ناخنش به دلم
منه ز دست، که با شانه همزبان شدهام
ز چاک سینه نفس بایدم کشید چو صبح
ببین ز هجر تو امشب چه ناتوان شدهام
هما دوباره به من سر فرو نمیآورد
ازان چو شمع سراپا یک استخوان شدهام
هوای ابرم اگر شاد میکند، چه عجب
به آفتاب ز مهر تو بدگمان شدهام
تو تیغ زن، که من از شکوه لب نمیبندم
چو خامه گر همه تن در سر زبان شدهام
همان لبم کند اظهار بیوفایی گل
چو غنچه گر همه دل عقده زبان شدهام
منم ز قدرشناسان گل که مدتهاست
به باغ رفته به گلگشت و باغبان شدهام
ز حال خویش فراموش کردهام قدسی
دمی به مرغ چمن گر همآشیان شدهام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
چو مو ضعیف ز سودای آن میان شدهام
خلیده در خم زلف تو ناخنش به دلم
منه ز دست، که با شانه همزبان شدهام
ز چاک سینه نفس بایدم کشید چو صبح
ببین ز هجر تو امشب چه ناتوان شدهام
هما دوباره به من سر فرو نمیآورد
ازان چو شمع سراپا یک استخوان شدهام
هوای ابرم اگر شاد میکند، چه عجب
به آفتاب ز مهر تو بدگمان شدهام
تو تیغ زن، که من از شکوه لب نمیبندم
چو خامه گر همه تن در سر زبان شدهام
همان لبم کند اظهار بیوفایی گل
چو غنچه گر همه دل عقده زبان شدهام
منم ز قدرشناسان گل که مدتهاست
به باغ رفته به گلگشت و باغبان شدهام
ز حال خویش فراموش کردهام قدسی
دمی به مرغ چمن گر همآشیان شدهام
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.