۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۸

شود هر موی بر تن شعله، گر پاس فغان دارم
من این فواره آتش، ز مردم چون نهان دارم؟

ز دامن تا گریبان، غنچه خون رسته از اشکم
بهار ابر چشمم، آب و رنگ زعفران دارم

نیم آگه ز کیش برهمن، لیک این قدر دانم
که بیتابانه هر دم حرف کفری بر زبان دارم

ندارد ناله تاثیری، ز من پرسید اهل دل
که شب تا روز، صد پیک دعا بر آسمان دارم

ز ناکامی نگریم فاش اگر از غیرت دشمن
ولیکن در بن هر موی، چشمی خونفشان دارم

غمم پوشیده چون ماند، که با هرکس ز بی‌طرفی
ز راز دل، به خون آغشته حرفی بر زبان دارم

دلم از گوشه گلخن، به گلشن کی کشد قدسی؟
خزان آتشم، ننگ از بهار بوستان دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.