۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۷

چو سایه در ره عشق از قفای خویشتنم
بس است خضر ره آواز پای خویشتنم

نمی‌روم ز چمن هیچ فصل، آن مرغم
که گل بریزد و من بر وفای خویشتنم

ز کعبه منفعلم، زانکه در حرم نگذاشت
غم بتان نفسی با خدای خویشتنم

چه حیله کرد ندانم دلیل راه وصال
که ره تمام شد و من به جای خویشتنم

مرا چو کام دهی، مدعایم از خود پرس
ز من مپرس، که خصم رضای خویشتنم

ندانم از چه سرشتند پیکرم قدسی
که همچو جوهر جان، خود بهای خویشتنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.