۳۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۴

غم کجا شد که به جان آمدم از شادی خویش
هیچ‌کس نیست چو من دشمن آبادی خویش

دیر می‌کشت در آن کوی غمم، دور شدم
خویش برخاستم از جای به جلادی خویش

هر گلی حلقه دامی‌ست درین راه مرا
می‌روم سوی قفس از پی آزادی خویش

گفتی از من گذر، از خود نتوانی چو گذشت
نگذرم از تو، ولی بگذرم از وادی خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.