۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۲

رفتم به بوستان که دلم وا شود، نشد
گفتم که درد عشق مداوا شود، نشد

سودا به شهر و کوی بود، نی به کوه و دشت
مجنون خیال کرد که رسوا شود، نشد

امروز غربتم به جزای عمل رساند
گفتم مگر که وعده به فردا شود، نشد

عمری چو نقش پا به سر کوی انتظار
چشمم به راه بود که پیدا شود، نشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.