۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۰

در هجرت، از شکست، دلم را اثر نماند
زین پیش بی تو بود قرارم، دگر نماند

شمعی که تازه کشته شود، دودش اندک است
بازآ که بی تو یک نفسم بیشتر نماند

ای بلبلان، بقای شما باد در چمن
کز ما به نیم چاشت چو شبنم اثر نماند

وقتی به پرسش دلم آمد خدنگ یار
کز گریه نیم قطره خون در جگر نماند

بر من ز باغ وصل چنان بسته‌اند راه
کامیدواری‌ام به نسیم سحر نماند

قدسی چنان گداخت ز تاثیر درد عشق
کز نام‌بردنش به زبانها خبر نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.