۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۶

نشاه می‌خواستم از باده، خمارم دادند
روز روشن طلبیدم شب تارم دادند

ناله صبحدم و آه شب و گریه شام
هرچه در عشق بتان بود به کارم، دادند

هریک از گبر و مسلمان ز خودم می‌دانند
خود ندانم که به کیش که قرارم دادند

هرکجا جای کنم، سبزه دمد از نم اشک
در خزان شاد ازانم که بهارم دادند

جان به تعجیل چنان می‌رود امشب، که مگر
وعده وصل تو در روز شمارم دادند

راه آمد شد دل می‌طلبیدم از چشم
مردمان جا به سر کوچه یارم دادند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.