۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۹

ز آب چشم من هر قطره طوفان دگر باشد
به جز دامان صحرا کاش دامان دگر باشد

چو آیی در دلم، هر داغش آتشخانه‌ای بینی
گلی دارم که هر برگش گلستان دگر باشد

ندانم کز کدامین چاک پیراهن برآرم سر
که هر چاک گریبانم، گریبان دگر باشد

نیندازد به سویم تیر کز حرمان پیکانش
به دل هر لحظه زهرآلود پیکان دگر باشد

دلی دارم که چون سیماب اگر صد پاره‌اش سازی
پی بسمل‌شدن هر پاره را جان دگر باشد

دگرگون است احوالم عجب دارم که چون قدسی
دلم را طاقت یک روزه حرمان دگر باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.