۲۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۷

چشم ترم گهی که به آن خاک پا رسد
باشد چنان که تشنه به آب بقا رسد

از لذت خدنگ تو ترسم که روز حشر
من کشته تو باشم و دعوای ترا رسد

گل را کند ذخیره صدساله در کنار
بوی خوش تو گر به مشام صبا رسد

ساقی که هیچ‌کس ز می‌اش ناامید نیست
ریزد به شیشه زهر چو نوبت به ما رسد

قدسی مساز رنجه، دل از لاف دوستی
هر بوالهوس به پایه عاشق کجا رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.