۲۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۹

فلک ز کین به مه فتنه‌جوی من ماند
ز مهر، طبع محبت به خوی من ماند

لب تو آب حیات است، در دلم منشین
که خون شود می اگر در سبوی من ماند

دمی ز جاذبه شوق من خبر یابی
که بگذری تو و چشمت به سوی من ماند

هلاک سرکشی شمع محفلم کاین طرز
به آشنایی بیگانه خوی من ماند

به رهگذار تو زان روی خاک راه شدم
که نقش پای تو شاید به روی من ماند

به گوش گل نکند جا، فغانت ای بلبل
حدیث شوق تو با گفتگوی من ماند

نشان خویش دگر گم نمی‌کنم قدسی
مباد پیک غم از جستجوی من ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.