۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸

از کینه هیچ‌کس گر هم بر جبین ندید
کس بر جبین آینه از خشم چین ندید

از بس به سر زدم ز فراقت جدا جدا
از دست، سر چه دید که از آستین ندید

زین خاکدان هزار سلیمان شد و ز پی
کس نقش پای مورچه‌ای بر زمین ندید

این راه پرخطر به چه امید می‌رود
روی تو هرکه در نفس واپسین ندید

کی کم شود ز سیلی کس، تازه رویی‌ام؟
صد خشم کرد خصم و مرا خشمگین ندید

قدسی ز هر دو، ملت عشق اختیار کرد
بیچاره هیچ ذوق چو در کفر و دین ندید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.