۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۴

نگاهم از فروغ عارضت در چشم تر سوزد
ز بیم گرمی خوی تو آهم در جگر سوزد

ز کم‌ظرفی بود هر دم کشیدن از جگر آهی
چراغی کو تهی باشد ز روغن بیشتر سوزد

به جانم از ملامت اینقدر ناخن نزن ناصح
که آتش را کسی چندان که کارد بیشتر سوزد

چراغ آسمان نوری ندارد برق آهی کو
بود کاین نُه کهن فانوس را در یکدگر سوزد

به پیغامی ز وصل یار خوش بودم چه دانستم
که از بخت سیاهم بر لب قاصد خبر سوزد

ز خون دل نوشتم نامه سوی یار و می‌ترسم
که خون دل ز گرمی، بالِ مرغِ نامه‌بر سوزد

چو آه خود سراپا شعله‌ام قدسی و می‌ترسم
که پیکانش مباد از گرمی خون در جگر سوزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.