۲۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۸

از شیشه نه می در دل مخمور فرو ریخت
انوار تجلی‌ست که بر طور فرو ریخت

گلچین چمن دامن گل را ز خجالت
چون دید گل روی تو از دور، فرو ریخت

در باغ جهان آبله‌های کف دهقان
چون قطره می از دل انگور فرو ریخت

صافش همه در شیشه ما کرد محبت
آن دُرد که در ساغر منصور فرو ریخت

چون لاله بود داغ دل و دامن صحرا
اشکی که ز چشم من محرور فرو ریخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.