۲۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶

لذت شادی نداند جان چو با غم خو گرفت
دشمن عیدست هر دل کو به ماتم خو گرفت

دایم از جام بلا زهر هلاهل می‌کشد
کی لب عاشق به آب خضر و زمزم خو گرفت؟

زاهد از عشق نکورویان مکن منع دلم
هست مشکل، کندن از هم دل، چو با هم خو گرفت

دل ز سنبل نشکفد، تکلیف گلزارش مکن
هرکه را چون من دلش با زلف پرخم خو گرفت

دامنت خواهد شدن قدسی پر از خون جگر
گریه از هم نگسلد چشمی که با غم خو گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.