۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳

تا صبا با آن سر زلف پریشان آشناست
صد گره از غیرتم با رشته جان آشناست

غم هجوم آورد و من در فکر بی‌سامانی‌ام
میزبان خجلت کشد هرچند مهمان آشناست

هرچه باداباد ما کشتی در آب انداختیم
گر بود بیگانه باد شرطه طوفان آشناست

عمرها شد حسرت چاک گریبان می‌کشم
با وجود آنکه دستم با گریبان آشناست

از غرور حسن ظاهر می‌کند بیگانگی
ورنه عمری شد به من از خویش پنهان آشناست

استخوانم حالتی دارد که چون گردد هدف
می‌شناسد ناوکش را زانکه پیکان آشناست

دیده قدسی حسد ورزیده در راه حرم
بر کف پایی که با خار مغیلان آشناست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.