۳۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۸

آنکه در هر چین زلفش صدمه کنعان گم است
چون توانم گفتنش کآنجا مرا هم جان گم است

کعبه گویا شد بنا در روزگار بخت ما
ورنه چون در تیرگی چون چشمه حیوان گم است؟

بس که دایم حسرت تیر تو، راهم می‌زند
در میان دیده و دل لذت پیکان گم است

همچو قدسی دور از آن آشوب جان، شام فراق
گریه‌ای دارم که در هر قطره‌اش طوفان گم است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.