۲۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵

ز بوی او به دل غنچه ارمغانی هست
ز داغ من جگر لاله را نشانی هست

به باغ رفتم و داغم چنان که پنداری
مرا به غنچه ز دلبستگی گمانی هست

گریزم از نفس خلق وقت دلتنگی
که از نسیم، دل غنچه را زیانی هست

نمانده در گرو سایه همای، سرم
ز من هنوز بر او حق استخوانی هست

مباد حسرت تیغ ترا به خاک برم
برآر دست هنوزم که نیم جانی هست

مخوان به کعبه برای زیارت سنگم
که بهر سجده من خاک آستانی هست

ز کار خویش مگو زآنکه پیش کارشناس
چو غنچه هر گره کار را زبانی هست

ز راز تنگ‌دلان بی‌خبر نیم قدسی
که با دلم دل هر غنچه را زبانی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.