۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹

نشسته بر سر کویی و فتنه بر پا نیست
ز حیرت تو کسی را به جنگ پروا نیست

ز چشمم از به کناری، نشو ز طوفان امن
کنار چشم من است این، کنار دریا نیست

قدح به دست و چو نرگس همیشه مخموریم
می خمارشکن در پیاله ما نیست

نسوخت چون دگری را به بزم، دانستم
که جز به خدمت پروانه شمع بر پا نیست

از آن ز مصر به کنعان نمی‌رود یوسف
که مهربانی یعقوب چون زلیخا نیست

به یاد زلف بتان آنقدر قلم زده‌ایم
که در سفینه ما جز خط چلیپا نیست

به جرم مهر خود از چشم خلق افتادیم
وگرنه چشم بداندیش در پی ما نیست

به قتل خود مکن ایما به غمزه‌اش قدسی
ستیزه‌خوی تو را حاجت تقاضا نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.