۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷

عشق را چون شعله غیر از سوختن دربار نیست
هرکه شد ز اهل سلامت مرد این بازار نیست

کاش یک بار افتدش بر گلشن کویت گذر
آنکه گوید سرو را پا هست چون رفتار نیست؟

ماجرای عشق چندان هست کایشان را بس است
عاشقان را پرسش روز جزا در کار نیست

غنچه از بهر صبا چیده‌ست بر هم برگ گل
ورنه مرغان چمن را آشیان جز خار نیست

چون گره بر رشته افتد دست دست ناخن است
بر دل آزرده‌ام رحمی به از آزار نیست

باغ را نظاره‌گی چون دیده در مژگان گرفت
بلبلان را ناله تنها از جفای خار نیست

کفر و دین منسوخ گشت و عشق در کار خودست
قید عاشق همچو شغل سبحه و زنار نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.