۲۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶

به گریه سحر و آه شب دلم شادست
چو گل که تازه ز آب و شکفته از بادست

فسردگی به دل بوالهوس میاموزید
که مرده در روش آرمیدن استاد است

خیال زلف تو ننشسته هرگز از پرواز
مگو که مرغ هوایی ز قید آزاد است

چو ترکش تو ز پیکان پرست دیده من
نیم گر آینه چشمم چرا ز فولادست؟

چو غنچه سر به گریبان کشد همیشه ز شرم
کسی که گردنش از قید عشق آزاد است

نشد ز سلسله ما برون گرفتاری
درین قبیله مگر عشق وقف اولادست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.